جدول جو
جدول جو

معنی فراخ گام - جستجوی لغت در جدول جو

فراخ گام
آنکه گام های بلند و فراخ برمی دارد، تیزرو، فراخ قدم، کنایه از لاابالی، بی بند و بار
تصویری از فراخ گام
تصویر فراخ گام
فرهنگ فارسی عمید
فراخ گام(فَ)
مرکبی که گامهای بلند بردارد و تیزرو باشد: اسب فراخ گام. (یادداشت بخط مؤلف). فراخ قدم. رجوع به فراخ قدم شود
لغت نامه دهخدا
فراخ گام
مرکبی که گامهای بلند بردارد و تیز رود فراخ قدم
تصویری از فراخ گام
تصویر فراخ گام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراخ بال
تصویر فراخ بال
فراخ آستین، برای مثال فراخ بال کند عدل تنگ قافیه را / چنان که چرخ ردیف دوام او زیبد (خاقانی - ۸۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
توانگر و کامران، خوشحال و خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ دامن
تصویر فراخ دامن
وسیع، پهن، مفصّل، دامنه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ شکم
تصویر فراخ شکم
ویژگی آنکه شکم فراخ دارد، پرخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ چشم
تصویر فراخ چشم
ویژگی آنکه چشمان بزرگ و گشاده دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ سال
تصویر فراخ سال
سالی که در آن میوه و خواربار فراوان است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخی گاه
تصویر فراخی گاه
جای فراخ و باوسعت، جایی که در آن نعمت فراوان باشد، برای مثال تا ببینندشان بر آن سر راه / دور گشتند از آن فراخی گاه (نظامی - لغت نامه - فراخی گاه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
زمین یا دشت پهناور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ درم
تصویر فراخ درم
پول دار، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
سالی که در آن غلات و اجناس بکثرت پیدا شود. (آنندراج). مقابل تنگ سال. (یادداشت بخط مؤلف) : چون جو راست برآید وهموار، دلیل کند که آن سال فراخ سال بود و چون پیچیده و ناهموار برآید تنگسال بود. (نوروزنامۀ خیام)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گاو. گاو نر. ورزاو. ورزگاو. (از یادداشت بخط مؤلف) : سیصد سر اسب و فراخ شاخ و گوسفند. (جهانگشای جوینی). حاضران قصۀ شاخ زدن فراخ شاخ را از او پرسیدند. (انیس الطالبین ص 137). به این مبلغ چهل وهفت دینار فراخ شاخی بگیر و زراعت کن. (انیس الطالبین ص 99)
لغت نامه دهخدا
(فَ شِ کَ)
آن که شکم فراخ دارد، چون: دیگ فراخ شکم و کوزۀ فراخ شکم. (یادداشت بخط مؤلف) ، اکول. (مهذب الاسماء). پرخور. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ دَ)
آن که گامهای بلند و فراخ بردارد:
به هیچ جا نرسد رهرو فراخ قدم
جز آن فراخ قدم که ش دو عالم است دو گام.
امیرخسرو.
فراخ گام. رجوع به فراخ گام شود
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
فراخ سر. فراخ دهانه. رجوع به فراخ دهانه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دِ رَ)
پولدار. مرفه. ثروتمند:
تنگدستان ز من فراخ درم
بیوگان سیر و بیوه زادان هم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خوشحال، دولتمند. (آنندراج). فراخ روزی. رجوع به فراخ روزی شود
لغت نامه دهخدا
جانوری که دارای شاخ بزرگ است، گاو نر ورزوا: و یک هزار سر فراخ شاخ و دراز گوش و هزار گوسفند بیاوردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ شکم
تصویر فراخ شکم
آنکه شکمی فراخ دارد دیگ فراخ شکم کوزه فراخ شکم، پرخور اکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
خوشحال، دولتمند ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخیگاه
تصویر فراخیگاه
جایی که در آن انواع ماکولات مشروبات بسیار فراوان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ گلو
تصویر فراخ گلو
چیزی که دهانه آن گشاد و فراخ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ قدم
تصویر فراخ قدم
کسی که گامهای بلند و فراخ بردارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ سال
تصویر فراخ سال
سالی که در آن غلات و اجناس به فراوانی یافت شود مقابل تنگ سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
دشت پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ چشم
تصویر فراخ چشم
آنکه داری چشمی بزرگ و گشاده است اعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ حال
تصویر فراخ حال
آنکه کار و بالش نیکوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دامن
تصویر فراخ دامن
آنچه دامنش گسترش دارد فراخ دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ درم
تصویر فراخ درم
پر پول ثروتمند پولدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ سال
تصویر فراخ سال
سالی که در آن محصول فراوان باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ شکم
تصویر فراخ شکم
((~. ش کَ))
کسی که شکم بزرگ دارد، کنایه از پرخور، شکم پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
خوشحال، توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ بال
تصویر فراخ بال
((فَ))
آسوده خاطر
فرهنگ فارسی معین